نمیدونی چقدر به اون حسودیم میشه ! چقدر دلم میخواد به جای اون من بودم ! خودت خوب میدونی که
من حسود نیستم ؛ اما این بار واقعا بهش حسودیم میشه ؛ به اونی که اینقدر راحت میاد پیش تو .
اونکه برای یه لحظه هم که شده نگاهت رو به خودش می کشونه و تو قاب چشمات می شینه ؛ نمیدونم
چیکار می کنی . شاید اصلا بهش اهمیت ندی ؛ ولی من به اون قاصدکی که باد آوردش پشت پنجره ی
اتاقت ، حسودیم میشه !
...
سکوتم تنها حرفی است که در زربافت های قلب بی تابم می پیچمش و به دست کبوتر قاصد می سپارم
تا نغمه هایش را برات بخونه . چه قصه ی شیرینی ! تو با نگات حرف میزنی و من با سکوتم ! شاید
اینطوری بهتر باشه ؛ چون اونوقت دیگه عاشقانه های پروانگیمون رو هیچ گوشی شنیدار نیست .
نظرات شما عزیزان: